اسپنتان

ساخت وبلاگ
اصرار داشت که به خانه اش بروم و من هر بار به بهانه ای گریخته بودم.این بار راه فراری نبود.به ناچار پذیرفتم در حالیکه ته دلم ناراضی بود.آدمهای خوبی بودند و حسابی تحویلمان گرفتند اما یک ایراد کلی در جمع خانوادگی شان آزاردهنده بود.آنها با هم مهربان نبودند و زود حالت تهاجمی میگرفتند.مادر سر دختر غر میزد و دختر سر برادر و این چرخه تکرار می شد.گویی یک نفر آرامش را از خانه شان دزدیده باشد.وقتی از خانه شان به قصد خانه خودمان راه افتادیم.لبخندی از رضایت بر لبم نقش بسته بود.در دل خدا رو شاکر بودم که با وجود جبر روزگار آرامش در خانه ما برقرار است.چیزی که تا به حال در موردش فکر نکرده بودم.+ نوشته شده در  شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۶ساعت 1:14&nbsp توسط اسپنتان  |  اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 131 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:06

زنده به گورقدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید و او گرفتار مصیبت دخترانه ی خودش شده بود.پدرش گفته بود "دخترم تو دیگر بزرگ شده ای.سواد خواندن هم که داری پس لازم نیست که به مدرسه بروی."او با هزار خواهش و تمنا امسال را به مدرسه آمده بود.مثل سابق بازیگوش و سربه هوا نبود.گویی یک ماهه بزرگ شده بود.درس می خواند و سر به راه شده بود.در چشمانش غمی موج می زد که پیش از گفتارش به تلاطم درآمده بود.رو به من گفت"شما این همه می گویید درس بخوانید تا برای خودتان کسی شوید.چطور درس بخوانیم وقتی که می دانیم دیر یا زود به اجبار باید ترک تحصیل کنیم"گفتم"مبارزه کنید.چطور پدرت بعد از یک ماه تسلیم خواسته ات شد و اجازه داد که به مدرسه بیایی؟پس باز هم می توانی ادامه دهی."در پاسخم سکوت کرد.من هم سکوت کردم. شاید در دل می دانستم که دخترک تنها نمی تواند حریف یک ایل به رهبری پدرش باشد.او زانو می زند و سر تسلیم فرود می آورد.مثل تمام دختران و زنانی که به اجبار کرنش کردند.+ نوشته شده در  دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 22:23&nbsp توسط اسپنتان  |  اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 157 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:06

فرصتی برای افسردگیگاهی لازم است در جایی به غیر از چهاردیواری خانه و مدرسه به نماز و نیایش بپردازیم.جایی خلوت مثل یک مقبره،معبد،غار یا هر جایی که فقط خودمان باشیم و کسی حضور نداشته باشد تا شاهد دعا و استغاثه مان باشد.به جز پیرزن مجیبر مقبره سلطان تا به حال هیچ زنی را ندیده ام که چنین خلوتگاه دنجی برای خودش داشته باشد.یا نیازی به چنین خلوتگاهی ندارند یا زندگی آنقدر مشغله برایشان چیده که فرصتی برای ابراز تارک دنیایی ندارند.من اما بارها خواسته ام که چنین مکان خلوتی به دور از شلوغی دنیا داشته باشم. اما فرصتی برای ابراز آن نداشته ام.آدمها به آسانی به آنهایی که متفاوت باشند برچسب کفر می زنند یا دیوانه شان می خوانند.+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 12:24&nbsp توسط اسپنتان  |  اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 152 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:06